کد مطلب: 87083 |
تاریخ انتشار : چهارشنبه 1 آذر 1396 ساعت 20:13
رضا جلوداری یکی از رزمندگان میانه ای دفاع مقدس از یک هفته زندگی بدون آب و غذای خود در جنگل در دوران دفاع مقدس می گوید.
به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی میانا، رضا جلوداری یکی از رزمندگان میانه ای می گوید: دریکی از هفتههای بنام هفته زندگی در شرایط سخت و جنگل گروهبندی شدیم، علی آقا شدند فرمانده گروه ما قرار شد یک هفته کامل بدون آب و غذا و بدون سلاح گرم در یکی از جنگلهای تند صعبالعبور رها شویم.
بازرسیهای سخت اساتید آموزشی شروع شد و حتی بردن یک تیکه آدامس نیز ممنوع بود بعد از بازرسی و کنترل نیروهای آموزشی شبانه به یکی از جنگلهای شمال انتقال یافتیم.
در حین بازرسی بدنی از کولهپشتی فرمانده ما علی تجلایی دو عدد خمیردندان کشف شد که به گروه ما به خاطر حمل دو عدد خمیردندان از کولهپشتی آقای تجلایی حساس شدند و از علی آقا پرسیدن اینهاچیه !؟ علی آقا جواب داد که من اگر شبها مسواک نزنم نمیتوانم بخوابم، عادت کردم همیشه قبل از خواب مسواک بزنم.
این اساتید به ما مشکوک شده بودند، درب مسواک را باز کردند دیدند پلمپ خمیرها نیز دستنخورده هست. حتی به برعکس نمودن درب مسواک پلمپ خمیردندان را باز کردند و فشار دادند دیدند که داخل آن خمیردندان هست. بالاخره خمیرها را تحویل گروه خودمان دادند و با یک نیشخند گفتند: اگر آب پیدا کردید آن موقع از این مسواکها نیز استفاده کنید.
گروه ما جهت سپری کردن یک هفته بدون آب و غذا وزنده ماندن در جنگل را شروع کردیم و البته قبلاً در کلاسها چگونه زنده ماندن در جنگل را فراگرفته بودیم نحوه گرفتن انواع مار و پختن و خوردن مار و انواع موجودات زنده و حیوانات وحشی و انواع پرندگان درختهای و میوههای جنگلی را فراگرفته بودیم.
اگر این هفته را تحمل نمیکردیم از گردونه دوره اخراج میشدیم. بههرحال زندگی در جنگل را شروع کردیم دو روز اول را از برگ درختان و میوههای نارس جنگلی استفاده کردیم و هنوز به آب دسترسی پیدا نکرده بودیم. روز سوم علی آقا گفت: بچه ها آن کوله پشتی من را بیاورید، دو روز خمیردندان میخوریم. همه حالمان به هم میخورد، به علی آقا گفتیم خاک میخوریم ولی خمیردندان نمیتوانیم بخوریم .
علی خمیر دندانها را آورد و برخلاف مرسوم خمیرها را از ته خمیر که پرس مانند هست باز کردو گفت: من این دوتا خمیردندان را با حساسیت خاص قبل از اعزام در شهر از عسل پر کردم و از امروز عسل با برگ درختان را خواهیم خورد وآن دوتا خمیردندان که از عسل پرشده بود تا روز آخر بهعنوان خورشت غذاهای جنگلی ما بود.
یواشیواش به زنده ماندنمان امیدوار شدیم و یک وعده نیز پرنده مرده در جنگل پیدا کردیم و یک روز نهار آن را پختیم و خوردیم و روز سوم یک چشمه کوچک پیدا کردیم از آب گلآلود آنجا میخوردیم و مشکل آب ما با چشمه گلآلود تقریباً حل شد.
روز چهارم بود در جنگل دنبال شکار و غذا بودیم به یک کلبه رسیدم که یک پیرمرد و یک پیرزن در آنجا با دوتا گاو زندگی میکردند. از مهماننوازی آن دو پیرمرد و زن خیلی بهرهمند شدیم.
روز پنجم بود که شیر گاو خوردیم و از چگونه زندگی در جنگل از تجربه آن پیرمرد و پیرزن خیلی بهره جستیم و به کمک آنها یک چشمه زلال پیدا کردیم و روز ششم و هفتم را نیز با برگ درختان و عسل داخل خمیردندانها که با مهارت کامل علی آقا با خودمان آورده بودیم و هفته زنده ماندن در شرایط سخت و جنگل را با نمره قبولی عالی سپری کردیم.
اگر عمری باقی ماند و فرصتی فراهم شد و مشغلههای زندگی و کاری اجازه داد خاطرات دوران دفاع مقدس بهویژه عملیات فتح المبین در کنار سردار علی تجلایی و سایر شهدا را بازگو خواهم کرد.
در خاتمه درود و رحمت و رضوان الهی بر سردار شهید علی تجلایی و سردار شهید علی رضا جبلی و سردار شهید قادر طهماسبی که هم دانشکدههای خوب ما بودند که در دوران دفاع مقدس به فیض شهادت نائل آمدند و یک تصویر باقیمانده از آن دوران را دریک قاب در ذیل همین خاطره از طرف تنها بازمانده رضا جلوداری از قافله شهدا را جهت دوستان ارسال میکنم.
خبرنگار: داوود رضالو
انتهای پیام/